۳۱ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۴۲
خاطره
خواستم بوسه گرم از لب گلگون ببرم
حال باید جگر داغ و دل خون ببرم
برنگردان به من این قب پر از خاطره را
این کتاب ورق از هم شده را چون ببرم ؟
با سرافکندگی قلب خرابم چه کنم ؟
گر سر سالم از این معرکه بیرون ببرم
ناگریزم که در آیینه چشمت با شرم
لب خندان بنشانم دل محزون ببرم
شاعر چشم توام و همچون موج
باید از سنگ دلی های تو مضمون ببرم
"فاضل نظری "